نمی دانم چگونه قضاوت می کنی آب و آتش را...
دلتنگی اشتباه نابخشوده ای است و من به اشتباه خود پی برده ام...
نمی خواهم....
نمی خواهم اینگونه خلاصه شوم در آتش
نمی خواهم آبستن خاطراتمان بی تو بارور شود
من .... از اینکه تو اشتباه نمی کنی به تنگ آمده ام.....
خورشید آسمانمان گوشه گیر و تنهاست....
دنبال تو نمی گردم....
دیر یا زود اشتباه می کنی....!!!!
مثل همیشه خوب مینویسی
ادمو به وجد میاری
راستی چرا آتش؟
چرا آتش؟نمیفهمم
تواز سرما میگفتی....!
بنویس
بازم بنویس
منو از خوندن محروم نکن
منو از با تو بودن محروم نکن
بنویس
بنویس
بنویس
.
.
.
.
.
همیشه اشتباه کردم و تو چه ساده از میان اشتباهات من به پرواز در آمدی تا من و دلتنگی هایم به آسمان چشم بدوزیم .....