شانه هایت را گم کرده ام...!

....من از تو می آیم و تا تو خواهم رفت....

شانه هایت را گم کرده ام...!

....من از تو می آیم و تا تو خواهم رفت....

ور نه من و دل هر چه بادا...بادا...!!!

مهربانم  ! گوش کن....!

میشنوی...؟

این شیون زمین و آسمان است....!


دلتنگت که میشوم اینگونه ترا صدا میزنند بلکه من آرام بگیرم... که نمیگیرم!

خدا نکند عادت کنم به به گقتن واژه های : " نیست...!" ..." بود...!" ..." رفت.....!"

نمیدانم آنروز چه میکنند.....!؟!

.
.
.

اگر چه از این خاک گیاهی نمیروید و من در دل این گلدان می پوسم....

اگرچه  تو در دل کوچک من جا نمی شوی....

اگر چه من اشتباه نمیکنم...هرگز!

اما...

گریه های وحشی ام شانه هایت را و شانه هایت را بازوانم آرزوست....!!!!

بیش از آنی که در درک آبی او بگنجند من اینجا دلتنگ اویم ....!

سوگند به بهترین واژه ام که نام اوست ؛به جز او را روی زمین دلتنگ نمی شوم و هر چه میکنم که نخواهم... که نشود...که نباشد...نمی شود...!

 

غرور آمیز من...! غرورت را میستایم وقتی میبینم تو نیز هم...آری تو نیز هم.

گیرم روی زمین کوه به کوه... دریا به دریا...آدم به آدم نرسد؛ چه باک...؟! من از این واژه ها نمیترسم...همین که آسمان من؛ مرا و تورا مقابل هم قرار میدهد یعنی نقض تمام فلسفه های تو!

گیرم تو از نقطه های ابتدا تا انتهای انتها از جنگیدن با فلسفه های من لذت بری....روح من خسته نمی شود اما دلم را نمیدانم....

 

کاش میدانستی..!

 غرور آفرین من ! سادگی نکن...!

جنگ من با پاهایم...

در میان جاده یخ بسته ی رسیدن به تو حماسه ی کمی نیست...!