و بی خبر ماندمِِ
از او که بی من رفت...
از او که بعد از او گمم...کمم...تنهام!
گمان کنم با او... امید از تن رفت....
....
من آسمان بودم
و در زمین او چه ریشه ها کردم
چه سایه ها گشتم....
و پا به پای او چو ابرها رفتم....
ولی نمیدانم چگونه جا ماندم....؟!!!
از او که دستم را چو ریشه ام فرسود
از او که میداند دلم به جز با او شکوفه ای نگشود....
ترانه ای نسرود....
اگر تو میدانی کجا زمین من بدور خورشید است
به او بگو اینجا ستاره میچینم
به شوق روزی که از آن خود بینم
ترا....ترا ای دوست...!!!
قشنگ بود...
سبز باشی
دلم میخواد یه چیزی براتون بنویسم اما بینفستر از اونم که بتونم...
شروع تان پرثمر باد.