شانه هایت را گم کرده ام...!

....من از تو می آیم و تا تو خواهم رفت....

شانه هایت را گم کرده ام...!

....من از تو می آیم و تا تو خواهم رفت....

من از تو میمانم.....!

بانوی دلتنگی های من ...

از بیشمار دلداگی های من

                                به تو

                                این روزها دیگر چشم هایت

                                   که نخستین بود را به خاطر نمی آوری...

 

چشم هایت ... که هیچ آیینی در خور ستایششان نمیابم را چگونه توصیف کنم....!!!؟

 

من از تو میمیرم!!!

و قرار نبود آنروز... اینگونه کنی امروز مرا ...

 

قرار نبود به یاد تو هرشب حافظ بخوانم....

تو سکوت کنی

و سقوط کنند آرزوهای من....

قرار نبود سال ها از من و تو دور تر باشد آن اشتیاق...آن اشتباه وصف ناشدنی....!

اشتیاق دوباره نشستن در کنار تو...و اشتباه دوباره تکرار شدن فلسفه ی  چشم های تو....

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلی سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 18:26 http://apalon.blogfa.com

مرسی که نظر دادید.هر کسی با خواندن نوشته هاتون به اوج همه دلتنگی ها پرواز میکنه.حتما زیبا ترین چشمای دنیا بوده که این چنین از ش نوشتی.

من هنوز هم هستم! دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:04

سکوت
چرا که نمی دانم از کدام چشمها سخن به میان می آوری !
سکوت
چرا که دیوان حافظ من هم با تو گم شد!
سکوت
چرا که می خواهم بر اشتیاق اشتباه غلبه کنم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد