سال ها از پی هم می گذرند...
و من روز به روز کهنه تر می شوم درست بر عکس تو.
بهار من ...!
چه اندازه حوصله هایم را برای تنپوش زمستانی ات ببافم ؟
من آبستن دلتنگی و بی رحمی شدم
من آتشکده ی قومی کافرم
من تنها...
و دور تر از زمین و آسمان در انتظار بخشش خدایی ام که نیست
های با تو ام .....
در زمین دیگر صدا به صدا نمی رسد می دانم
و می دانم که می دانی قمار من بیهوده است!
کاش اینجا بودی!
تا وقتی تنهایی رو تو علاقه منده هات داری! تنها میمونی!
آخ که کمر میشکونه نبودنش
کمر میشکونه
باز که نمی نویسی
به این فکر کن که منم یه وقتهایی دلتنگ میشم و تنها جایی که سر می زنم همینجاست
کجایی؟
کجایی؟؟؟