-
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 03:08
این آخرین پست این وبلاگه دیگه تمومه..... دیگه از، از تو نوشتن سیر شدم.... اِنقده اینجا باهات حرف زدم که فکر نکنم با خودِ واقعیت حرفی داشته باشم.... آرومِ آرومم..... تو هم همینجا آروم بگیر به جانان جان فدا کردیم و رفتیم
-
جدایی
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 01:18
سال ها از پی هم می گذرند... و من روز به روز کهنه تر می شوم درست بر عکس تو. بهار من ...! چه اندازه حوصله هایم را برای تنپوش زمستانی ات ببافم ؟ من آبستن دلتنگی و بی رحمی شدم من آتشکده ی قومی کافرم من تنها... و دور تر از زمین و آسمان در انتظار بخشش خدایی ام که نیست های با تو ام ..... در زمین دیگر صدا به صدا نمی رسد می...
-
ساده تر از این....؟
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 01:46
بانوی دلتنگی های من... تنهایی چیزی نیست که بتوان آن را در این صفحه گنجانید. تنهایی مثل دلتنگی نیست .... زخمی عمیق تر است. و من جای جای تنم زخمی است بی تو...! و تازه دلتنگی مثل درختی است که ریشه در عمیق تنهایی دارد تا تنها نباشی که دلتنگ نمی شوی...! کاش بدانی درخت دلتنگی ام بی تو بارور گشته است و میو ه های این درخت...
-
دلتنگت که می شوم اینگونه ام...
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 15:03
شب از نیمه می گذرد... و من همچنان به فردایی می اندیشم که تو سرزمین وجودم را فرمانروایی...! از اینکه نمی بینمت... از اینکه بیتابم برای در آغوش کشیدنت... از اینکه جز تو کسی راه در من نمی یابد... شرم باد تورا...!!! و شرم باد مرا اگر دل از تو بگیرم!!! . . . دلتنگم که می شوی چگونه ای...؟
-
دلتنگی....!
پنجشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1389 01:52
صدای کودکانه ی دلی که با دلی به جز تو کوک نیست.... هنوز هم درون من تو را بهانه می کند..... عزیز روز های دور چراغ کوچه های شهر تبلور تو در من است...... . . . خطوط اشتباه جاده های منتهی به چشم تو همیشه پیش روی من..... همیشه در تضاد ها ست.... ببین چگونه از تو می نویسد این سکوت نیمه شب صدا نمی کنی چرا مرا دوباره از درون...
-
قمار تنهایی
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 20:59
بگذا از پشت میله های تنهایی اعتراف کند این زندانی... هر چند در ناکجا بسر میبری اما... بی تو بیتابم...! فرسودگی نمیکنم... تن به دیگری نمی بخشم... . . . آزار مکش از پی آزردنم من در این قمار هر چه ببازم برنده ام. . . . !
-
تقدیم به او که در دنیای من نمی گنجد....
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1389 03:20
می گویی بنویس...... شاید از شهوت خواندن و گناه نوشتن بی خبری.... باری من به از تو وام دار گناه شدن عادت کرده ام. بگو..... بگو که دلتنگی های مردم زمین و آسمان را نمی خواهی...... بگو که من تا همیشه از تو جدا نخواهم ماند.... بگو که واهمه ای نداری از انکه شاید عمر کوتاهی تورا ستایش کنم در آغوش..... کاش بدانی من به اجبار...
-
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است....
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 19:37
نمی دانم چگونه قضاوت می کنی آب و آتش را... دلتنگی اشتباه نابخشوده ای است و من به اشتباه خود پی برده ام... نمی خواهم.... نمی خواهم اینگونه خلاصه شوم در آتش نمی خواهم آبستن خاطراتمان بی تو بارور شود من .... از اینکه تو اشتباه نمی کنی به تنگ آمده ام..... خورشید آسمانمان گوشه گیر و تنهاست.... دنبال تو نمی گردم.... دیر یا...
-
به نام آنکه پروانه حیران اوست
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 02:30
صدایت می کنم ، سلامت می کنم از دور و به یادت خواهم بود تا همیشه و در سوز سرمای تنهائی به یاد با هم بودن خود را گرم می کنم همیشه ماندن بهترین نیست همیشه رفتن آن حضور ناب نیست گاهی میان ماندن و رفتن هیچ فرقی نیست دلتنگیم باشد آنها را نمی بینم باشد اصل درست این است که عزیزان ما در خانه دل ما جای دارند نرم و مهربان
-
ای کاش تمام حرف ها شعر تو بود......
جمعه 4 بهمنماه سال 1387 19:25
. .. ... .... ..... ...... ای دوست ..... من از سه نقطه های نامت آرامم .... من از بی نقطه گی ام در گریز ... من از تو ام یا از آن تو....؟؟!!! .. وقتی تفاوتمان تنها سه نقطه است به نفع تو . بگذار از آن تو بمیرم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 15:10
کسی مارا نمی جوید کسی مارا نمی پرسد کسی تنهایی مارا نمی گوید دلم در حسرت یک دست دلم در حسرت یک دوست دلم در حسرت یک بی ریای مهربان ماندست
-
اگر با اگرها.....
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 13:23
اگر در دلم بی تو پرپر زدم.... به دنبال تو تا خدا.... آسمان.... هر آنجا که رنگ تو پیداست ....سر زدم.... اگر دست تو تا همیشه ز من دور دور است و گاهی دلت تا افق ها صبور است اگر با اگرها تو مال منی.... و تا آخرین نقطه ها... بهترین لحظه ها.... در این پیله ی کهنه دل می تنی.... دل من کمی خسته است... به اندازه ی خواب یک کودک...
-
نامه ای به....!
جمعه 7 تیرماه سال 1387 13:42
ای دوست...... به انتها رسیده ام.... این روزها دیگر دلتنگ نمی شوم.... در انتظار کسی نیستم.... اشتیاق نوشتن از هیچ نگاهی را ندارم.... روزها از من عبور میکنند و من بی هیچ مقاومتی اجازه میدهم.... تنها بمانم...! تنهایی .... تنهایی چیزی نیست که در چند واژه مقابل چشمان تو خلاصه کنم.... شاید اینکه نوشته هایم در این وبلاگ خاک...
-
به یادم نیستی...!
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 09:23
میدانم وقت خواندن نداری...شاید حوصله نیز! اما آتش که تا همیشه گرم و روشن نیست.... واژه های من عاقبت کهنه و تکراری میشوند... دلتنگی ها نیز...!!! این چندمین بیست ونه اردیبهشت است که به یادم نیستی...؟
-
در پیله خواهم ماند....
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 17:01
این پیله که بر تنم تنیده ای پروانه از من نمیسازد..... . . . راستی... آروزهای صغیر و کبیر من گناه شدند!!!!
-
زمستان....
چهارشنبه 10 بهمنماه سال 1386 11:37
بخوان.... به نام نیمه شب سرد دی ماه که دلت برای همیشه یخ بست. . .. ... آدم برفی ی من...! کاش تمام زمستان ها در دلت یخ میبستم...! کاش چشم هایت که حریم نفس های گرمم بودند را به عادت ها نمی دوختی... من....بی تو... به سطر بعد هم نمی رسم ... برفی نباش...!!!
-
خاطرات فانتزی....
پنجشنبه 22 آذرماه سال 1386 21:21
و این دردها که در من رسوب کرده اند عاقبت ریشه های تو را خشک میکنند؛و آنگاه آتشفشان چشمهای تو با گدازه هایی از حسرت فوران خواهد کرد و سکوت بارانی تو؛ دوباره باور کویری ام را خیس میکند... و من که نفرین شده ام به بی تو ماندن؛ لا به لای یک مشت خاطرات یخ بسته مرو میشوم ... تو پاورچین پاورچین … ومن نقطه چین به نقطه چین … سر...
-
عادت ها و حسادت ها
دوشنبه 12 آذرماه سال 1386 12:36
جاده ها وقتی ، صدایت می کنند شعرهای من حسادت می کنند آسمانی ها ی بی رحم خدا ؛ کفش هایت را به پایت می کنند چشم هایم سوی بی پایان دور خیره خیر از تو شکایت می کنند دستهایم باز هم گم می شوند و دست هایت زود ، عادت می کنند *** من چه سهمی داشتم از بودنت... عهدها، پس کی رعایت می کنند؟!
-
هی فلانی ــــــــزندگی باید همین باشد ــــ!
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 18:59
حتی در پاورقی های زندگی هم میتوان تنها بود ــــ مثل تو! حتی با تیتر های دلتنگی هم میشود تنها نماند ــــ مثل من! حتی در من ـــــ حتی در شعر ـــــ حتی دشوار تر میتوان رد پای غرور تو رایافت من نقطه نمیگذارم و تو خوب میدانی چرا ـــــ؟! سر به هوای من ـــــ ! گاهی به قول خدا "پرواز" باید کرد ـــــ وگاهی" پروا" از "باید"...
-
شانه هایت را به من باز گردان.....
دوشنبه 5 آذرماه سال 1386 15:51
قدم های آسمانی ات را به من ببخش تا ریشه های خاکی ام پرواز کنند...پرواز... پرواز اندیشه ی پوسیده ی هر در قفس مرده ایست.... و قفس... تنها جایی است که ذهن رها می شود و ذهن... عالمی است که به قداست تو می اندیشد. با من اینگونه نباش....من؛ نه سیاهم نه سپید، نه ماهم نه خورشید، نه یقینم و نه تردید.....چرا...چرا نیمه دیگرت را...
-
من از تو میمانم.....!
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 21:29
بانوی دلتنگی های من ... از بیشمار دلداگی های من به تو این روزها دیگر چشم هایت که نخستین بود را به خاطر نمی آوری... چشم هایت ... که هیچ آیینی در خور ستایششان نمیابم را چگونه توصیف کنم....!!!؟ من از تو میمیرم!!! و قرار نبود آنروز... اینگونه کنی امروز مرا ... قرار نبود به یاد تو هرشب حافظ بخوانم.... تو سکوت کنی … و سقوط...
-
ور نه من و دل هر چه بادا...بادا...!!!
پنجشنبه 24 آبانماه سال 1386 21:59
مهربانم ! گوش کن....! میشنوی...؟ این شیون زمین و آسمان است....! دلتنگت که میشوم اینگونه ترا صدا میزنند بلکه من آرام بگیرم... که نمیگیرم! خدا نکند عادت کنم به به گقتن واژه های : " نیست...!" ..." بود...!" ..." رفت.....!" نمیدانم آنروز چه میکنند.....!؟! . . . اگر چه از این خاک گیاهی نمیروید و من در دل این گلدان می...
-
بیش از آنی که در درک آبی او بگنجند من اینجا دلتنگ اویم ....!
چهارشنبه 23 آبانماه سال 1386 22:05
سوگند به بهترین واژه ام که نام اوست ؛به جز او را روی زمین دلتنگ نمی شوم و هر چه میکنم که نخواهم... که نشود...که نباشد...نمی شود...! غرور آمیز من...! غرورت را میستایم وقتی میبینم تو نیز هم...آری تو نیز هم. گیرم روی زمین کوه به کوه... دریا به دریا...آدم به آدم نرسد؛ چه باک...؟! من از این واژه ها نمیترسم...همین که آسمان...
-
کاش میدانستی..!
دوشنبه 21 آبانماه سال 1386 17:15
غرور آفرین من ! سادگی نکن...! جنگ من با پاهایم... در میان جاده یخ بسته ی رسیدن به تو حماسه ی کمی نیست...!
-
...او باور نمی کرد...
یکشنبه 20 آبانماه سال 1386 17:40
چشم هایش.... چشم هایی که نمیدانم این روز ها در انتظار؛ یا از آن کیست...! ساعتی مال من بود.... نه...انگار قرن ها از آن من بود...و چه بی رحمانه با آنها خو گرفتم! ...او باور نمی کرد...و من ترسیدم از ابراز حقیقت. میدانم که...میدانست وقتی میگویم " کوه " ...خواستن یعنی چه! یا وقتی میگویم "او" ؛ دیگری چه معنا دارد...! من از...
-
دلتنگ من نیستی..... به همین سادگی...!
شنبه 19 آبانماه سال 1386 22:47
حقیقت یعنی "نیاز من به او....!" کتمان یعنی "نیاز او به من....!" و "دلواپسی" یعنی اینکه ذره ذره ی وجودم از او در بی خبری به سر می برد....!!! و تنهایی یعنی "من..." و شاید هم "او ...!" خلاصه اینجا دنیاست و آنجا که تو هستی آسمان..و...هرچیزی که من نمیخواهم اینجا هست مثل دروغ...خیانت...کتمان...! خدایا....تو بهتر میدانی...
-
چرا نمی شود ترا سرود.....؟
یکشنبه 6 آبانماه سال 1386 11:12
بگو چه بود..... چگونه چشم های تو دل از درون من ربود.... تو از کدام آسمان.... تو در کدام کهکشان...... صدا زدی مرا...!!! بمان....!!! و ناگهان خدا شدی .... خدای کوچک و کبود شبیه شعر های من.....شبیه چشم های تو.... . . بگو چه بود....چگونه بود.... . . . نمی شود ترا سرود.....!!! نمی شود ترا نخواست...!!! نمی شود ترا...
-
مهربانم ....نمیتوانم...!
پنجشنبه 3 آبانماه سال 1386 13:50
وقتی پاییز...عطر بهارنارنج تنت را به زخم فصل های پیشین تنم میزند دلم برای باتو بودن تیر میکشد....تنم عطر تنت را میستاید....! و خودم را می فریبم تا در مقابل عطر حضور تو اعطراف کنم به ....! اما مهربانم ....نمیتوانم....!
-
کاش چشم هایش دلیل مرا میشنید....
سهشنبه 1 آبانماه سال 1386 13:51
دلتنگ چشم هایت که میشوم اینگونه ام.....! میترسم.... اینروز ها آنقدر سر انگشتان تنهایی ام را به دیوارزندگی ساییده ام ... که شاید روزی برسد تن تو با سرانگشتان من غریبی کنند...!
-
چشم هایش...!
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 17:56
چشم هایش پاک ترین گناهی است که انسان درون من بدان آلودست.... توبه نمیکند....!!! چشم هایش به من اعتراف میکنند حتی وقتی او دروغ می گوید.... حتی وقتی بافته های فرش دلم را دوست ندارد.... . . . حتی وقتی خیره به دیگریست.... حتی وقتی در آغوش از من بهتریست؛چشم هایش با من بغض میکنند...! چشم هایش . . . چیزیست که میتوان در جوار...