باور کن این ثانیه ها
-همان ها که تو را فریب دادند-
هرگز بر نمی گردند...
ومن که از پشت آن همه اتفاق...اتفاقی صدایت کردم....
میخواستم بدانی هر شب وقتی من نقطه ی آخر را به اشتیاق دفترم میسپارم
به اندازه ی یک سطر حوصله ام سر میرود....
و به اندازه ی یک صفحه دلم برای تو تنگ می شود....
امشب هم
اگرتمام نقطه های نوشته ام بشماری و با نقطه های اسمت جمع ببندی
عدد تنهایی ام را بدست می آوری.... و هفته هایی که....
ای تمـــــام هستــی ام از هست تو
«خسته؛ گاهی میشوم از دست تو»
کـــــاش میدیدی دوبــــاره گـــم شدم
در همـــان پس کوچه ی بن بست تو
اعتــــراضی هـم نکردم ...دل شکست
من...همیشه بـــاختــــم از شست تو
تــــــو...همیشه کــم هواسی کرده ای
قلب من کو...؟ ای هـــــوار از دست تو
کــــــــــاش میدیدی چــــه تنها تر شدم
بعـــــــد از آن تصمیم پـــــوچ و پست تو
پاییز ۱۳۸۲
به نام خداوند بخشنده مهربان ...
خداوند زن را٬ از پهلوی چپ مرد آفرید
نه از سر او٬ تا حاکم بر او باشد
نه از پای او ٬ تا لگد کوب او باشد
بلکه از پهلو
تا برابر او باشد ٬
و از زیر بازوی او٬ تا مورد حمایت او باشد
و از کنار قلب او٬ تا مورد عشق او باشد ...
برگرفته از (تورات)