یادت هست....؟
نه سیب در میان بود و نه گندم!
من به جرم بردن نام تو « آدم » ماندم......
هزار بار هم اگر فراموشت شوم
باز هم همان «هابیل» ام که نخستین بار به جرم تو آسمانی شد....!
و «یوسف» وار درون زندان «عزیز زلیخا»..... بی گناه هزاران سال حبس کشید....!
گاهی مصلوب.....و گاهی مطلوب!
و قرن ها تو را از میان جهل زمینیان دانستم......
اینگونه که من روی زمین دلتنگ توام ...ترسم به پایان نرسانی تنهایی ام را.....!!!!!
کویری تر از آسمان هاست.....
و تنهای تنهای تنهاست......
«آدمت» تنهاست.....!!!
نوشته جالبی .