سکوت که میکنی…سقوط میکنم...
و واژه های با سطر ها رفیق میشوند و نگاه بی گناه صفحه ها را به تمسخر میگیرند…و من که نمیدانم تو تا کدام صفحه چیزی برای این همه فاصله که -میان من و نبودن تو افتاده -در سکوتت نداری…با کدام بهانه تنهایی ام را جشن بگیرم…
چیزی بگو…دلم برای دروغ هایت تنگ شده!…