شانه هایت را گم کرده ام...!

....من از تو می آیم و تا تو خواهم رفت....

شانه هایت را گم کرده ام...!

....من از تو می آیم و تا تو خواهم رفت....

سوت آخر....!!!

این سوت ، سوت آخرست...دیر بیایی مرا نخواهی یافت...!

 

تو آغاز شدنی نیستی و من جدا شدنی؛ این جمله را تمام واژه هایم تیر میکشند....

 

 من، با تمام سطر های زمین به جنگ چشم هایت آمده ام وبه تمام آرزو ها مسلح ام،درون من انتقام عشق زنی باستانی که هزاران سال پیش به جرم من زنده به گور شد زبانه میکشد...آمده ام و آماده ام که انتقام آسمانی ام را از زمینیان بگیرم ؛ترسم این است که آتشفشان چشم های تو با گدازه هایی از حسرت فوران کند بغض مرا...

دوست من....اگر چه واژه های من تکراریست....اگر چه از حقیقتت عاریست؛شاید ریشه های آسمانی من در باور زمینی تو نمیگنجد که اینگونه مبهم به صفحه ی پریشانی ام خیره ای.من بلوغ درون کودکی بازیگوشم که در پی یافتنت گم شده ام مثل خودت! من وزن تمام اشعار عارفانه را به دوش میکشم....روزها با قالب تو برای تمام قافیه ها ردیف میسازم و شب ها از قالب تو شعر میتراشم....من اشتیاق اشتباه تو ام...سپید و سیاه تو ام....بی گناه ترین گناه توام...فلسفه های گسترده ام را بروی زمین نگستران...زمین کافی نیست... ای زمینی من!

 واگر اندیشه ی پرواز من به سطرهای تو هجوم آورد آرام مگیر- بلکه ویران نشوی چون من!

سر تمام سطر های این صفحه انتظار کشیده ام تا به به نقطه رسیده ام....ای دوست...این سوت؛سوت آخر بود...!!!

 

نظرات 5 + ارسال نظر
بارون جمعه 15 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 15:09 http://delvapasiii.blogsky.com

لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده ست.
لیک چون باید این دم گذرد،
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است.
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده ست.
........
دیر هنگامی ست،در تاریکیها دستانت را جستجو میکنم حتی،
روزنه ای نمی یابم از نور.
گشتن، نیافتن،
تکرار،تکرار
صرف فعلی عبث!
تکرار، تکرار
گشتن،نیافتن، گم شدن
تکرار،
تکرار.
.......
نوشته ی آفرینش زن و مرد، من و برد به سالای دبیرستان و دبیر خوب ریاضیم... چه قشنگ با اون صدای زیباش این رو برامون خوند... هنوز که هنوزه بعد از شش سال، صداش به همون زیبایی توی گوشمه که داره میخونه!!!
.....
چقدر قشنگ بود قصه ی خط خطی و پاپتی!!!!
.....
همیشه اینقدر فرصت نیست که بشینیم روبه روی هم
من حرفایی که ته قلبم ته نشین شده رو بزنم و تو حرفای دلت رو....
نه همیشه اینقدر زمان نداریم
میدونم احتیاج به زمان داری احتیاج به فکر کردن.......
و من لابه لای افکار در هم تو در انتظار فردایی دوباره نشسته ام........
عزیزم انتظار چیز کمی نیست........
انتظار تنها یک کلمه ساده شش حرفی نیست ........
حرفی نیست که بخواهی به شوخی به کسی تقدیمش کنی........
انتظار از ته دلت بالا میزنه و همه وجودتو میگیره..........
انتظار میتونه آروم آروم نابودت کنه............
و این همه انتظار برای شنیدن صدای کسی که دوسش داری شاید منطقی ترین قلبها رو زمین بزنه !
تو احتیاج داری فکر کنی و من احتیاج دارم که نفس بکشم در هوایی که آرامشش و از تو میگیره .............
مبیدونم خواسته کمی نیست............
ولی خواسته کسی که صادقانه تمام جلوه های تاروپودشو برای تو و فقط برای تو عیان کرده
من از تو چیزی بیشتر نمیخواهم...........
ولی من دقیقا همون چیزی رو میخواهم که توی دستهای تو وجود داره .....

آرامش .
...........
سوت آخر؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

یه غریبه یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:50

سلام به تو که از آسمان سخن می گویی.
کاش همه تراوشات زیبای ذهن تو در سلول سلول وجودت فریاد شوند .
ای کاش ...

یه غریبه یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:12

کاش تراوشات زیبای ذهنت در سلول سلول وجودت فریاد شوند .
ای کاش ...

[ بدون نام ] شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:15

سلام
چه احساسی باعث شد که اینقدر تاثیر گذار بنویسی ؟
این رو برای کی نوشتی ؟ خوش به حالش.

لیلا دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:43

سلام :اسم وبتون خیلی جالبه فکر نمی کردم یک وب ادبی یک همچین اسمی داشته باشه.خیلی اتفاقی وبتون و باز کردم..منم قبلا یه وب داشتم اما به روز کردنش سخت بود .حالا نوشته هامو واسه چند تا وب می فرستم :فکر می کنم نظرات بقیه به من میتونه کمک کنه.راستی نوشته نقطه چین های اسمانی شما فوق العاده است.می تونم نوشته هامو واستون بفرستم؟ اگه دوست داشتین واسم اف بزارید موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد