شانه هایت را گم کرده ام...!

....من از تو می آیم و تا تو خواهم رفت....

شانه هایت را گم کرده ام...!

....من از تو می آیم و تا تو خواهم رفت....

مهربانم ....نمیتوانم...!

وقتی پاییز...عطر بهارنارنج تنت را به زخم فصل های پیشین تنم  میزند دلم برای باتو بودن تیر میکشد....تنم عطر تنت را میستاید....!

و خودم را می فریبم  تا در مقابل عطر حضور تو اعطراف کنم به ....!

اما مهربانم ....نمیتوانم....!

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلا شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 00:42

اینگونه که با خود درگیری ترسم که به مقصد نرسی .کوتاه و جالب می نویسی.

لیلی جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 23:20 http://apalon.blogfa.com

سلام به شاعر شعرهای کوچک وکبود
خوشحال می شم اگه به کلبه ی جدید من سر بزنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد