شانه هایت را گم کرده ام...!

....من از تو می آیم و تا تو خواهم رفت....

شانه هایت را گم کرده ام...!

....من از تو می آیم و تا تو خواهم رفت....

دلتنگت که می شوم اینگونه ام...

شب از نیمه می گذرد... 

و من همچنان به فردایی می اندیشم که تو سرزمین وجودم را 

فرمانروایی...! 

از اینکه نمی بینمت... 

از اینکه بیتابم برای در آغوش کشیدنت... 

از اینکه جز تو کسی راه در من نمی یابد... 

شرم باد تورا...!!! 

و شرم باد مرا اگر دل از تو بگیرم!!! 

دلتنگم که می شوی چگونه ای...؟

دلتنگی....!

صدای کودکانه ی دلی که با دلی به جز تو کوک نیست.... 

هنوز هم درون من تو را بهانه می کند.....  

عزیز روز های دور 

چراغ کوچه های شهر تبلور تو در من است...... 

خطوط اشتباه جاده های منتهی به چشم تو 

همیشه پیش روی من..... 

همیشه در تضاد ها ست.... 

ببین چگونه از تو می نویسد این سکوت نیمه شب 

صدا نمی کنی چرا 

مرا دوباره از درون این همه صدا 

صدای تو شبیه پرکشیدن ستاره هاست. 

قمار تنهایی

بگذا از پشت میله های تنهایی اعتراف کند این زندانی...  

هر چند در ناکجا بسر میبری اما...

بی تو بیتابم...! 

فرسودگی نمیکنم... 

تن به دیگری نمی بخشم... 

.   

آزار مکش از پی آزردنم

من در این قمار هر چه ببازم برنده ام. 

!