شانه هایت را گم کرده ام...!

....من از تو می آیم و تا تو خواهم رفت....

شانه هایت را گم کرده ام...!

....من از تو می آیم و تا تو خواهم رفت....

ای کاش تمام حرف ها شعر تو بود......

.. 

... 

.... 

..... 

......  ای دوست

.....   من از سه نقطه های نامت آرامم

....    من از بی نقطه گی ام در گریز

...     من از تو ام یا از آن تو....؟؟!!!

..      وقتی تفاوتمان تنها سه نقطه است به نفع تو

.       بگذار از آن تو بمیرم...

کسی مارا نمی جوید 

کسی مارا نمی پرسد 

کسی تنهایی مارا نمی گوید 

 

دلم در حسرت یک دست 

دلم در حسرت یک دوست 

دلم در حسرت یک بی ریای مهربان ماندست

اگر با اگرها.....

اگر در دلم بی تو پرپر زدم....

به دنبال تو

تا خدا....

آسمان....

هر آنجا که رنگ تو پیداست

....سر زدم....



اگر دست تو تا همیشه ز من دور دور است

و گاهی دلت

تا افق ها صبور است



اگر با اگرها تو مال منی....

و تا آخرین نقطه ها...

بهترین لحظه ها....

در این پیله ی کهنه دل می تنی....


دل من کمی خسته است...


به اندازه ی خواب یک کودک خسته از بازی ی گرگ و میش



به اندازه ی وسعت چشم تو...

قوت بقض من.....



من اینجا دلم را در کجا جا کنم....؟



چگونه ترا بین این آدمک های زشت


بعد از این گم کنم...؟



چگونه...چگونه.....؟


پیدا کنم؟