شانه هایت را گم کرده ام...!

....من از تو می آیم و تا تو خواهم رفت....

شانه هایت را گم کرده ام...!

....من از تو می آیم و تا تو خواهم رفت....

تقدیم به او که در دنیای من نمی گنجد....

می گویی بنویس...... 

شاید از شهوت خواندن و گناه نوشتن بی خبری.... 

 

 باری من به از تو وام دار گناه شدن عادت کرده ام.

بگو..... 

بگو که دلتنگی های مردم زمین و آسمان را نمی خواهی...... 

بگو که من تا همیشه از تو جدا نخواهم ماند....  

بگو که واهمه ای نداری از انکه شاید عمر کوتاهی تورا ستایش کنم در آغوش..... 

 کاش بدانی من به اجبار از تو دورم.

 و

کاش می توانستم صدا نکنم ترا...... 

کاش می توانستم با تو گام بردارم و بگویم چه شیرین راه می روی.... 

کاش می توانستم  تنهایی را از سرم بیرون کنم.... 

کاش ....  

 کاش بدانی من به اجبار از تو دورم.

 

 و

خسته ام.....از اینکه نبودنت تمام نمی شود.... 

از اینکه می ترسم در آینه بنگرم و ده سال نبودنت را حس کنم..... 

از اینکه در خودم خلاصه شده ام

خسته ام از خدایی که مغرورانه بی تو مرا و ترا سرگردان کرده بی من..... 

 بانوی من.... 

کاش بدانی من به اجبار از تو دورم ...

من از تو می نویسم و این کیمیا کم است....


نمی دانم چگونه قضاوت می کنی آب و آتش را...

دلتنگی اشتباه نابخشوده ای است و من به اشتباه خود پی برده ام...

نمی خواهم....

                 

            نمی خواهم اینگونه خلاصه شوم در آتش

            نمی خواهم آبستن خاطراتمان بی تو بارور شود


من .... از اینکه تو اشتباه نمی کنی به تنگ آمده ام.....

خورشید آسمانمان گوشه گیر و تنهاست....

دنبال تو نمی گردم....

دیر یا زود اشتباه می کنی....!!!!

به نام آنکه پروانه حیران اوست

صدایت می کنم ، سلامت می کنم از دور
و به یادت خواهم بود تا همیشه
و در سوز سرمای تنهائی به یاد با هم بودن خود را گرم می کنم

همیشه ماندن بهترین نیست
همیشه رفتن آن حضور ناب نیست
گاهی میان ماندن و رفتن هیچ
فرقی نیست
دلتنگیم باشد
آنها را نمی بینم باشد
اصل درست این است
که عزیزان ما در خانه دل ما جای دارند
نرم و مهربان